گواه گرفتن. شاهد گرفتن. اشهاد. (زوزنی). استشهاد. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی) : سوگند خورد چرخ که با او وفا کند بر خویشتن فریشتگان را گواه کرد. سعدی (از آنندراج). وزیر چون پادشاه را بر جنگ تحریض نماید در کاری که به صلح و رفق تدارک پذیرد برهان حمق و غباوت بنموده باشد، و حجت ابلهی و خیانت سیر گواه کرده. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 115)
گواه گرفتن. شاهد گرفتن. اشهاد. (زوزنی). استشهاد. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی) : سوگند خورد چرخ که با او وفا کند بر خویشتن فریشتگان را گواه کرد. سعدی (از آنندراج). وزیر چون پادشاه را بر جنگ تحریض نماید در کاری که به صلح و رفق تدارک پذیرد برهان حمق و غباوت بنموده باشد، و حجت ابلهی و خیانت سیر گواه کرده. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 115)
شاهد گرفتن. به شهادت خواستن: بدو گفت کین دختر خوب چهر به من ده به من بر گوا کن سپهر. فردوسی. گوا کرد بر خود خدا و رسول که دیگر نگردم به گرد فضول. فردوسی
شاهد گرفتن. به شهادت خواستن: بدو گفت کین دختر خوب چهر به من ده به من بر گوا کن سپهر. فردوسی. گوا کرد بر خود خدا و رسول که دیگر نگردم به گرد فضول. فردوسی
مرتکب گناه شدن. جرم و عصیان کردن. اقتراف. اجترام. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). اذناب. ارتکاب، گناه و آنچه بدان ماند کردن. اتزار. (تاج المصادر بیهقی). جرم. (دهار). اجرام. تجرم. جلب. حوب یا حوب، حیابه. حوبه یا حوبه. (منتهی الارب) : بندگان گناه کنند و خداوندان درگذرند. (تاریخ بیهقی). گر نکردستم گناهی بیش از این چون فکندندم درین زندان و بند. ناصرخسرو. وگر گناه نخواهد ز ما و ما بکنیم نه بنده ایم خداوند را که قهاریم. ناصرخسرو. ناکرده گناه در جهان کیست بگو با عفو تو بی گنه چسان زیست بگو. خیام. وگر نیز کردم گناهی بزرگ غریبی بود عذرخواهی بزرگ. نظامی. با چنین حالتی عجب که مراست گر کنم طاعتی گناه کنم. عطار. گناه کردن پنهان به از عبادت فاش اگرخدای پرستی هواپرست مباش. سعدی (طیبات). مگرکرده بودم گناهی عظیم که بردم در آن است عذابی الیم. سعدی (بوستان). من از تو دست نخواهم به بی وفائی داشت تو هر گناه که خواهی بکن که معذوری. سعدی (بدایع)
مرتکب گناه شدن. جرم و عصیان کردن. اِقتراف. اِجترام. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). اِذناب. ارتکاب، گناه و آنچه بدان ماند کردن. اتزار. (تاج المصادر بیهقی). جُرم. (دهار). اجرام. تجرم. جَلب. حَوب یا حُوب، حِیابه. حَوبه یا حُوبه. (منتهی الارب) : بندگان گناه کنند و خداوندان درگذرند. (تاریخ بیهقی). گر نکردستم گناهی بیش از این چون فکندندم درین زندان و بند. ناصرخسرو. وگر گناه نخواهد ز ما و ما بکنیم نه بنده ایم خداوند را که قهاریم. ناصرخسرو. ناکرده گناه در جهان کیست بگو با عفو تو بی گنه چسان زیست بگو. خیام. وگر نیز کردم گناهی بزرگ غریبی بود عذرخواهی بزرگ. نظامی. با چنین حالتی عجب که مراست گر کنم طاعتی گناه کنم. عطار. گناه کردن پنهان به از عبادت فاش اگرخدای پرستی هواپرست مباش. سعدی (طیبات). مگرکرده بودم گناهی عظیم که بردم در آن است عذابی الیم. سعدی (بوستان). من از تو دست نخواهم به بی وفائی داشت تو هر گناه که خواهی بکن که معذوری. سعدی (بدایع)